بزرگنمايي:
ایران پرسمان - هم میهن /متن پیش رو در هم میهن منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
عبدالجواد موسوی| یک سکانس از پایتخت کافی بود تا همه آنهایی که عهدشکنی محسن تنابنده را مبنی بر عدم همکاری با صداوسیما مدام به او یادآور میشدند در نوشتن ستایشنامه برای این سریال از یکدیگر پیشی بگیرند. چه چیزی در این سکانس وجود داشت که این همه مخاطبانش را سر ذوق آورد و آنها را به مدح و ستایش این سریال وا داشت؟
سخن اغلب ستایشگران واحد بود. آنها یک لحظه خودشان را در تلویزیون دیدند. اتفاقی که کمتر در این رسانه میافتد. رسانهای که مدام میخواهد تصویری فانتزی و غیرواقعی از زندگی ایرانیان به نمایش بگذارد دقایقی به آیینه تمامنمای جامعه ایرانی بدل شد. آیینهای که نشان میداد بچه کارگر بودن و جدا افتادن از نسبتهای سیاسی و ژن خوب ممکن است چه بلاهایی سر یک انسان بیاورد. آیینهای که نشان داد طبقه مستضعف برخلاف شعارهای رسمی و تبلیغاتی محکوم به ضعیف بودن است و چارهای ندارد که به معمولی بودن قناعت کند و با رویافروشی روز و روزگار بگذراند.
تلویزیون برای دقایقی همه مخاطبانش را در بهت و حیرت فرو برد. خیلیها با دیدن این سکانس اشک ریختند. خیلیها خودشان را هم جای نقی گذاشتند و هم جای بهتاش. هم به نقی حق دادند که با لاف و گزاف ناتوانیهایش را و وسع محدودش را توجیه میکرد و هم به بهتاش حق دادند که وارث همه ناتوانیهای نقی بود و زورش به این زمانه لاکردار نمیرسید. درباره این سکانس و همذاتپنداری مخاطب با نقی و بهتاش به اندازه کافی نوشتهاند. حرف من چیز دیگری است.
میخواهم از این سکانس و یک مورد تلخ دیگر این سریال یاد کنم و گریزی بزنم به مسائل و آسیبهای اجتماعی و جای خالی آن در فیلمها و سریالهای وطنی. یکی دیگر از قسمتهای درخشان فصل هفتم سریال پایتخت آنجایی بود که قرار شد هیئت کشتی استان به نقی معمولی که در مسابقات پیشکسوتان جهان مدال طلا را به دست آورده بود زمین بدهند. نقی به هیئت کشتی شهر میرود.
او را برای گرفتن امضاهای مختلف مدام از این اتاق به آن اتاق حواله میدهند. قرار بوده پانصد متر زمین به او تحویل بدهند اما چیزی که نصیب او میشود یک زمین صدمتری است. هیچکس با او محترمانه برخورد نمیکند اما وقتی قرار است عکسی دستهجمعی گرفته شود همه مسئولان برای ثبت این لحظه تاریخی سر و دست میشکنند؛ طوری که نقی معمولی به زحمت در کادر عکس دیده میشود.
دو نفر مامور میشوند تا آن زمین صدمتری را به نقی نشان بدهند. سوار ماشین میشوند اما زمین وعده دادهشده در چنان جای پرتی واقع شده که مجبور میشوند جایی ماشین را رها کنند و مابقی راه را در کوه و جنگل پیاده گز کنند. بالاخره به زمین میرسند. یک زمین کج و کوله آن هم در زیر سیمهای برق فشار قوی. باران شدید است. مامورها میروند و نقی مستأصل و شکستخورده روی زمین مینشیند و دوربین از بالا او را به ما نشان میدهد. موسیقی هم در این فصل به کمک میآید تا بیننده هم مثل آسمان ابری مازندران اشکهایش جاری شود.
این دو فصل تا این جای سریال درخشانترین فصول آن بودهاند و کاملاً متمایز با بقیه سریال. در هر دو فصل معنا و شکلی متفاوت از طنزهای رایج به نمایش گذاشته شدهاند تا بدانیم طنز صرفاً لودگی و دلقکبازی نیست. تا جای خالی سینمای اجتماعی را که آبرومندانهترین شکل سینمای بعد از انقلاب بوده و سالهاست به محاق رفته و جای آن را ابتذال آشکار گرفته بیش از هر وقت دیگری حس کنیم.
مدیران کمظرفیت و بیذوق و ترسو به اسم سیاهنمایی و تشویش اذهان عمومی و خزعبلاتی از این دست کار فیلم و سینما را به جایی رساندهاند که فیلمساز معتبری مثل رخشان بنیاعتماد سالها از فیلمسازی دور بماند و در عوض بندتنبانیسازها بتوانند سینماهای ایران را به تسخیر خود درآورند.
جالب اینکه توجیه بعضی از مدیران فرهنگی در بیاعتنایی به سینمای اجتماعی و ترویج فیلمهای بیخاصیت این بود که مردم دیگر تحمل دیدن فیلمهای تلخ و رئال را ندارند. همین دو فصل از سریال پایتخت و استقبال مخاطب از آنها نشان داد سخن آن عزیزان چقدر بیپایه و اساس بوده و مخاطب بهرغم این همه ابتذالی که در این سالها به خوردش داده شده، هنوز هم میتواند با یک اثر خوب سر ذوق بیاید و خزف را از لعل تمیز دهد.
بازار ![]()
لینک کوتاه:
https://www.iranporseman.ir/Fa/News/1242275/