زیباکلام: به ما میگویند پنجاهوهفتی و اگر به عقب برگردم باز هم در انقلاب شرکت میکنم
سیاست روز
بزرگنمايي:
ایران پرسمان - خبرآنلاین / زیباکلام گفت: اگر چرخ به عقب برگردد، من تمام آن کارهایی را که در سالهای 56، 57 و 58 انجام دادم دومرتبه تکرار میکنم چون عقیده دارم که انقلاب 57 درست بود. این را از فرط غرور و تعصب نمیگویم. هدف ما از آن مبارزه ولایت فقیه، حاکمیت روحانیت، صدور انقلاب و مرگ بر آمریکا و اسرائیل نبود، هدف ما انتخابات آزاد، بسته شدن زندان اوین و تبدیل آن به موزه، نداشتن زندانی سیاسی، آزادی مطبوعات و قلم و پاسخگو کردن حکومت بود. کدامیک از این اهداف غلط بود که من بگویم اگر چرخ به عقب برگردد، دیگر آن کار را نمیکنم؟! امروز به ما میگویند شما انقلاب کردید چون دنبال آب و برق مجانی بودید!.
نشست «چرا انقلاب کردیم؟» روز یکشنبه 7 بهمن 1403 در محل خبرگزاری خبرآنلاین برگزار شد. عباس ملکی دیپلمات سابق، محمدجواد مظفر ناشر و فعال فرهنگی و صادق زیباکلام استاد پیشین دانشگاه تهران که هر سه دارای سابقه مبارزات انقلابی بودند در این نشست چرایی وقوع انقلاب 57 را مورد بررسی قرار داد. در سومین بخش از گزارش این مراسم سخنان صادق زیباکلام را درباره چرایی وقوع انقلاب و... از نظر میگذرانیم.
به ما میگویند یک عذرخواهی به نسلهای بعد بدهکارید!
امروز به من و امثال من که در انقلاب حضور داشتیم میگویند پنجاهوهفتی و به آن حرکت تاریخی میگویند فتنه! میگویند شما بابت آن کار یک عذرخواهی به نسلهای بعدی بدهکارید! میگویند گور بابای خودتان، خودتان به جهنم، نسلهای بعدی را بدبخت کردید. تازه این برخوردِ مهربانترینهاست، وگرنه که بقیه میگویند تیر چراغ برق و چنار خیابان انقلاب منتظرتان است که از آنها آویزان و اعدامتان کنند.
جالب اینجاست که جامعه ما آنقدر عقبمانده است که یک نفرمان پیدا نمیشود بپرسد «چه شد که انقلاب شد؟» اقدامی که اینقدر تلألو داشت، الان به عنوان فتنه از آن یاد میشود و ما بدهکار هم شدهایم!
انقلابیون در تظاهراتهای سال 57 شعار میدادند: «ای خمینی تویی رهنمای ما/ رهبر زنده و باوفای ما/ بر لبم این سرود، بر خمینی درود/ مرگ بر بختیار، نوکر جیرهخوار» این شعار را نه یک نفر که صدها هزار نفر سر میدادند که بسیاری از آنها نیز اتفاق تحصیلکردهترینها بودند. آنها در خواب هم نمیدیدند که یک روز به خیانت متهم شوند.
دیکتاتوری شاه مهمترین عامل وقوع انقلاب بود
میگویند شکست هیچ پدر و مادری ندارد، ولی پیروزی پدرها و مادرهای زیادی دارد، نقل انقلاب 57 همین است که بعد از اینکه اتفاق افتاد تئوریهای فراوانی درباره چرایی وقوع آن به وجود آمد. از جمله افزایش درآمدهای نفتی که من اصلا قبول ندارم.
شما اگر در سال 57 به عنوان یک توریست به ایران میآمدید، فقط یک نفر بود که میگفت تمام این اعتراضات و... کار آمریکاییها و انگلیسیهاست، و او هم محمدرضا شاه پهلوی بود. آخر چرا؟ چه دلیلی داشت؟ تو که متحد استراتژیک آنها بودی، چه اختلافی با آمریکاییها یا انگلیسیها داشتی؟! تو که ژاندارم منطقه بودی، هر سلاحی که میخواستی آمریکاییها به تو میدادند. کدام اسلحه را خواستی که ندادند؟! میگفت آمریکاییها با من بد هستند چون قیمت نفت را بالا بردهام!
ادوارد سابلیه خبرنگار روزنامه لوموند در سال 56 به ایران میآید و با شاه مصاحبهای انجام میدهد. از او میپرسد اعلیحضرت چرا اوضاع اینطور شد؟ شاه پاسخ میدهد کار آمریکاییهاست. میپرسد: چرا؟ شاه میگوید: از وقتی قیمت نفت را بالا بردهام چراغ سبز دوستی غرب با من، به چراغ قرمز تبدیل شده است! میگوید: من داشتم ایران را بهسرعت صنعتی میکردم، غربیها دیدند با این سرعتی که ما جلو میرویم، به زودی اتومبیلهای ساخت ایران، آلومینیوم ایران و... خاورمیانه را پر میکند، و احساس خطر کردند.
شاه در مقاطعی فکر میکرد روسها پشت این اعتراضات هستند، اما دستکم دو سه بار در مصاحبههایی که انجام میدهد میگوید روسها عرضه چنین کارهایی را ندارند و این باید کار سی.آی.ای و ام.آی.سیکس و... باشد. میگوید انگلیسیها هم دارند زیر پای من را خالی میکنند چون بعد از کودتای 28 مرداد من بهتدریج به سمت واشنگتن رفتم و انگلیسیها الان دارند از من انتقام میگیرند.
حتی بعد هم که برای همیشه از ایران میرود، در سال 58 یعنی پس از انقلاب، مصاحبهای با دیوید فراست انجام میدهد که فیلمش موجود است، در آن مصاحبه دیوید فراست میگوید اعلیحضرت چرا شما میگویید غربیها این کار را کردند؟ مردم شما را دوست نداشتند و علیهتان بودند. شاه پاسخ میدهد: اگر این آخوندها فیلمهای مسافرتهای من را از بین نبرده باشند، آخرین فیلمی را که من به مشهد رفتم ببین که چگونه مردم به استقبالم آمده بودند. راست هم میگوید اما نمیفهمید که آوردن سی چهل هزار نفر برای استقبال کاری ندارد فقط کافی است بگویید کارمندان دولت، نظامیان و... با لباسی غیر از یونیفورم به استقبال اعلیحضرت بیایند.
به کسانی که به من و امثال من میگویند شما را باید محاکمه کرد چون متهم هستید به اینکه انقلاب کردید، میگویم حرفی ندارم دادگاه را تشکیل دهید و ما را در جایگاه متهم بنشانید ولی متهم ردیف اول آن دادگاه محمدرضا شاه پهلوی است. انقلاب نتیجه سیاستهای غلط او بود و اینکه نمیخواست واقعیتهای جامعه را ببیند. مهمترین عاملی که باعث انقلاب 57 شد نه دکتر علی شریعتی بود، نه مجاهدین و... مهمترین عامل انقلاب دیکتاتوری شاه بود. دیکتاتوری شاه او را بدبخت و بیچاره کرد. چند نمونه میگویم: پرویز راجی سفیر وقت ایران در سال 55 یا 56 برای گزارش به حضور شاه میرسد. قبل از اینکه وارد شود هویدا چند دستورالعمل به او میدهد مثل اینکه هنگام صحبت کردن، در تخم چشم اعلیحضرت نگاه نکن، سرت پایین باشد. مطلقا نگو من فکر میکنم یا به عقیده من... اعلیحضرت دوست ندارد کسی این جمله را بگوید، اگر نکتهای به عقلت میرسد که میخواهی عرض کنی، بگو من با یکسری از کارشناسان و اساتید دانشگاهی انگلستان صحبت کردم، آنها میگویند که بهتر است اعلیحضرت فلان کار را انجام دهند. این را راجی در کتاب خاطراتش میگوید. ببینید کیش شخصیت شاه را به کجا رسانده بود.
یک نمونه دیگر موردی است که در خاطرات علم آمده؛ سال 55 فریدون مهدوی (وزیر بازرگانی [54-53] و قائممقام حزب رستاخیز) برای شرکت در یک رویداد بینالمللی به ایتالیا میرود. علم میگوید: من رفتم دیدن اعلیحضرت اتفاقا همان موقع مهدوی برای ارائه گزارش سفر ایتالیا آمده بود، میگفت اعلیحضرت بسیاری از ایتالیاییها به من میگفتند خوش به حال شما که یک فرمانده مثل اعلیحضرت دارید که اینگونه کشور را توسعه میدهد. ای کاش ما هم یک پادشاه مثل شما داشتیم. کاش اعلیحضرت میتوانستند مدتی به ایتالیا بیایند...
اگر من و شما جای اعلیحضرت بودیم، پس از گفتن این حرف توی دهن مهدوی میزدیم و قطعا فکر میکردیم دارد ما را مسخره میکند. اما شاه به حدی خودبزرگبین شده بود که پس از شنیدن این حرفها به مهدی میگوید: خودمان اینجا کارهای فراوانی داریم نمیتوانیم برویم ایتالیا! ببینید این آدم به کجا رسیده بود... رژیم شاه سقوط کرد، نه به خاطر تئوریهای ریز و درشتی (مثل شریعتی و قیمت نفت) که ما الان ارائه میدهیم، بلکه برای اینکه به جز او هیچکس دیگری در ایران کارهای نبود.
وقتی که درآمدهای نفتی ایران چهار برابر شد شاه همه دستاندرکاران را در نوشهر جمع، و برنامه پنجم را عوض کرد. گفت ما باید به دنبال یکسری برنامههای کلان اقتصادی برویم. عبدالمجید مجیدی [رئیس وقت سازمان برنامه و بودجه] و یکی دو نفر دیگر که میدانستند سرازیر کردن دلارهای نفتی برای اقتصاد مشکلآفرین خواهد بود، شروع میکنند مِنمِن کنان به گفتن اینکه ما باید به آثار تورمی و... دقت کنیم. شاه پس از شنیدن این حرف، خیلی محترمانه به آنها میگوید، اگر کسی عرضه ندارد و نمیتواند با این برنامه جدید کار کند، برود دنبال کارش.
نسل مستقل اطراف شاه مرده یا برکنار شده بودند
شاه کوچکترین اعتراضی را برنمیتابید. با همه هم از جمله هویدا و فرح هم همینطور بود. دیگر آن نسلی که میتوانستند به او بگویند اعلیحضرت شما دارید اشتباه میکنید، مرده بودند، تمام شده بودند. نسل سید ضیاءالدین طباطبایی، احمد قوامالسلطنه، دکتر محمد مصدق، دکتر علی امینی درگذشته و یا خانهنشین شده بودند و جای آنها را یک مشت بله قربانگو مثل امیرعباس هویدا، منوچهر اقبال و اسدالله علم گرفته بود که هرچه اعلیحضرت میگفت چشم و گوش بسته میپذیرفتند.
شما نگاهی به روزنامههای سال 54 بیندازید ببینید چقدر در مدح و ثنای حزب رستاخیز قلمفرسایی کردهاند. از جمله اینکه این یک تصمیم تاریخی بوده و رهبران کشورهای دیگر دارند از آن الهام میگیرند!
سرطان و افسردگی شاه
سرطان و افسردگی شاه نیز در وقوع انقلاب بیتاثیر نبود. سال 53 یا 54 میفهمند که او سرطان گرفته، این آدم اینقدر به عالم و آدم مشکوک بوده که حتی موضوع بیماریاش را با فرح در میان نمیگذارد! سالیوان سفیر وقت آمریکا در ایران، قبل از 17 شهریور 57 به خاطر ازدواج پسرش به یک مرخصی طولانی دو سه ماهه میرود، بعد که برمیگردد [در خاطراتش] میگوید من دیدم اعلیحضرت خیلی افسرده است، تعجب کردم، مقداری هم میلنگید... بعدها متوجه شدم که به خاطر تزریقات سرطان بوده. یعنی سفیر آمریکا خبر نداشت که شاه سرطان دارد.
همه راهها به شاه ختم میشد
شاه طوری رفتار کرده بود که همه راهها خودش ختم میشد، و فکر نکرده بود که اگر خودش نتوانست چه کسی باید کارها را پیش ببرد. تمام نظامهای دیکتاتوری اینگونهاند. الان اگر پوتین نباشد، روسیه چه میشود؟!
بدبختی بزرگ شاه این بود که فکر میکرد همه دوستش دارند میگفت من دستور سهیم شدن کارگران در سهام کارخانجات را دادهام، به همین خاطر کارگران با من هستند، به زنان حق رای، طلاق و قضاوت دادم، زنان با من هستند... از دید شاه طبقه متوسط که در نتیجه درآمدهای نفتی وضعشان خوب شده بود دوستش داشتند. او اساساً مشکلی در کارش نمیدید و اصلا در خوابم هم نمیدید که در راهپیمایی عید فطر 200 هزار نفر شرکت کنند. ساواک فقط آن چیزهایی را میگفت که شاه دوست داشت بشنود. جمله معروفی هست که میگوید به دیکتاتورها باید چیزایی را بگویی که دوست دارند بشنوند، در غیر این صورت طردتان میکنند. این را همه اطرافیان شاه فهمیده بودند، از فرماندهان نظامی تا هویدا و علم و اقبال.
ضربه آخر
من فکر میکنم، بعد از سرطان و افسردگی، مشت بعدی که به گیجگاه شاه خورد و موجب شد دیگر اصلاً نتواند تصمیم بگیرد روزی بود که با هلیکوپتر رفت و راهپیمایی مردم را دید. باورش نمیشد.
اینگونه بود که وقتی اواخر سال 55 که فضای سیاسی کمی باز شد، بچههای دانشگاه شریف، دانشکده فنی دانشگاه تهران، دانشگاه پلیتکنیک و... و بهترین مغزهای ایران از جمله اعضای کانون نویسندگان یعنی هرکسی که سرش به تنش میارزید زندانی سیاسی بود. من معتقدم شاه اگر به جای سال 55 این کار را در سال 50 یا 45 هم میکرد انقلاب میشد، برای اینکه از یه جایی به بعد دیگر مشروعیتش را از دست داده بود. مردم (مقصودم از مردم روشنفکران و تحصیلکردگان هستند) به غلط یا درست دیگر او را نمیخواستند. بعد از کودتای 28 مرداد، دیگر نگاه آنان به شاه، نگاه یک رهبر وطنپرست نبود
لینک کوتاه:
https://www.iranporseman.ir/Fa/News/1216513/