ایران پرسمان
روایت "استفان والت" از دلایل واقعی بروز جنگ سرد جدید
سه شنبه 7 مرداد 1399 - 12:01:12 AM
ایران پرسمان - دیپلماسی ایرانی /متن پیش رو در دیپلماسی ایرانی منتشر شده و انتشار آن در آخرین خبر به معنای تایید تمام یا بخشی از آن نیست
استفان والت-فارن پالیسی/ گفتمان رقابت چین – آمریکا در دام گرایشی آشنا افتاده که در آن مناقشه‌ها را به ویژگی‌های درونی دشمنانمان نسبت می‌دهیم: به ایدئولوژی حاکمیتی، نهادهای داخلی یا شخصیت برخی از رهبران آنها. این گرایش از دیرباز در تاریخ آمریکا وجود داشته است. آمریکا برای شکست نظامی‌گرایی آلمان و امن کردن جهان برای دموکراسی وارد جنگ جهانی اول شد، سپس برای نابودی فاشیسم در جنگ جهانی دوم شرکت کرد و شروع جنگ سرد با شوری هم به دلیل "انگیزه‌ درونی و بی‌پروای مسکو برای گسترش توان خود و توجیه حاکمیت استبدادی حزب کمونیست" انجام شد.
همین اواخر، رهبران آمریکا مشکلات ایالات متحده با عراق را به انگیزه‌های شیطانی صدام حسین نسبت دادند و رهبران ایران را شخصیت‌های مذهبی متعصب و بی‌منطقی معرفی کرده‌اند که فقط باورهای ایدئولوژیک، شکل‌دهنده‌ رفتارشان است. در تمام این مناقشه‌ها، مشکل از سرشت اصلی این دشمنی‌ها بر می‌خیزد نه از شرایطی که طرفین خودشان را در آنها می‌یابند یا نه از ماهیت ذاتا رقابتی سیاست‌های بین‌المللی.
امروزه همین گرایش درباره‌ چین هم رایج است. مقامات و کارشناسان آمریکا دلایلی مانند "تمایل رهبران چین برای توسعه‌ یک الگوی بسته‌ استبدادی به جای حاکمیت‌های دموکراتیک و اقتصادهای بازار آزاد"، "تفاوت حزب کمونیست امروزی چین با 10 سال قبل و گرایش آن به نابودی ایده‌ها، دموکراسی‌ها و ارزش‌های غربی"، "هدف حزب کمونیست برای تقویت حاکمیت این حزب و گسترش نفوذ آن در سراسر جهان" را برای دشمنی ایالات متحده با چین مطرح و تاکید می‌کنند که تنها راه برون رفت از این بن‌بست "دگرش رفتار حاکمان چین و بازگشت آنها به روحیه‌ "اصلاح و گشایش" و آزادی‌های بیشتر است." برخی‌ها حتی شی جین‌پینگ، رئیس جمهوری چین، را دلیل جنگ سرد دو کشور می‌شناسند.
در این‌گونه برداشت‌ها، رفتار سیاست خارجی یک کشور، نتیجه‌ ویژگی‌های درونی آن کشور در نظر گرفته می‌شود. از این‌رو، سیاست خارجی آمریکا گاهی به سیستم دموکراتیک، ارزش‌های لیبرال یا نظم اقتصادی سرمایه‌داری آن نسبت داده می‌شود، همان‌گونه که رفتار سایر کشورها به ماهیت رژیم داخلی، ایدئولوژی حاکم، فرهنگ راهبردی یا ویژگی‌های فردی رهبرانشان نسبت داده می‌شود.
دلیل جذاب بودن تشریح و توصیف سیاست خارجی بر مبنای ویژگی‌های داخلی، آسان و بی‌پرده بودن این برداشت‌هاست: دموکراسی‌های صلح‌دوست به این دلیل دموکراسی صلح‌دوست هستند که بر پایه‌ شکیبایی شکل گرفته‌اند؛ در حالی که کشورهای مهاجم، ستیزه‌جو هستند چرا که بر پایه‌ سلطه‌گری یا تهدید و اجبار شکل‌ گرفته‌اند و محدودیت‌های اندکی برای عملکرد رهبرانشان وجود دارد.
جذاب بودن تمرکز بر ویژگی‌های درونی سایر کشورها دلیل دیگری هم دارد: ما را از بار مسئولیت ایجاد مناقشه رهایی می‌بخشد و امکان انداختن تقصیرها به گردن دیگری را برای ما فراهم می‌کند. اگر ما در دسته‌ فرشتگان باشیم و نظام سیاسی ما بر مبنای اصول منطقی و عادلانه شکل گرفته باشد، زمانی که مشکلی پیش می‌آید، دلیل مشکل "کشورهای بد" یا "رهبران بد"ی هستد که "کارهای بد"ی انجام می‌دهند. این چشم‌انداز راه‌حل از پیش آماده‌ای هم دارد: رها شدن از شر آن "کشورهای بد" یا "رهبران بد"! دیوسازی از دشمن شیوه‌ای سودمند برای جلب حمایت عمومی در برابر یک چالش بین‌المللی نیز به‌شمار می‌رود و مستلزم بزرگنمایی آن دسته از ویژگی‌های منفی است که رقبا را وادار می‌کند آن گونه که ما می‌خواهیم عمل کنند.
نسبت دادن بخش بزرگتر ریشه مناقشه‌ها به ویژگی‌های درونی دشمن، خطرناک هم است. برای پیشگامان این روش، اگر مناقشه به دلیل ماهیت رژیم‌های مخالف شکل بگیرد تنها راه‌حل بلندمدت، سرنگونی دشمنان است. سازش، همزیستی دوجانبه یا حتی همکاری گسترده در زمینه‌ منافع مشترک کنار گذاشته می‌شود که پیامدهای فاجعه‌باری را به همراه دارد. زمانی که رقبا ماهیت طرف مقابل را تهدیدی برای خود ببینند، تقلا برای مرگ تنها چاره خواهد بود.
در چنین نگاهی به جنگ سرد بین چین و آمریکا، از عوامل ساختاری مهم‌تری که رقابت بین این دوکشور را ناگریز می‌کنند، چشم‌پوشی شده است. نخستین و مهم‌ترین عامل این است که آمریکا و چین به عنوان قدرتمندترین کشورهای نظام بین‌المللی، به شدت در معرض مخالفت با یکدیگر قرار دارند. از آنجا که هر یک از آنها بزرگترین تهدید بالقوه برای دیگری است، آنها ناگزیر یکدیگر را محتاطانه تحت نظر دارند، برای کاهش توان طرف مقابل در تهدید منافع اصلی خودشان هرگونه تلاشی می‌کنند و به طور مداوم به دنبال راهی برای به دست آوردن مزیتی بر دیگری هستند فقط برای این که مطمئن شوند طرف دیگر به مزیتی در برابر آنها دست نمی‌یابد.
حتی اگر امکان‌پذیر بود (یا ارزش ریسک‌پذیری را داشت)، بازهم دگرش‌های درونی در آمریکا یا چین نمی‌توانست (دست‌کم در آینده‌ نزدیک) این انگیزه‌ها را تضعیف کند. هر یک از این دو کشور – با درجات متفاوتی از مهارت و موفقیت – می‌خواهد از قرار گرفتن در موضعی پرهیز کند که در آن، رقیب امکان تهدید امنیت، شکوفایی یا شیوه‌ داخلی زندگی طرف دیگر را خواهد یافت. همچنین از آنجا که هیچ یک از طرفین نمی‌تواند درباره چگونگی اقدامات آتی طرف دیگر اطمینان کامل داشته باشد، هر دو کشور کنشگرانه برای به دست آوردن قدرت و نفوذ در زمینه‌های گوناگون رقابت می‌کنند.
سازش‌ناپذیریِ اهداف راهبردی چین و آمریکا، که ناشی از شرایط جغرافیایی و میراث قرن گذشته است شرایط را پیچیده‌تر می‌کند. کاملا قابل درک است که رهبران چین بخواهند در مجاورت کشورهایی زندگی کنند که تا جای ممکن از امنیت برخوردار باشند؛ بنا به همین دلایل مشابه، ایالات متحده دکترین مونرو را تدوین و سرانجام در نیمکره غربی اجرا کرد.
پکن به تحمیل رژیم‌های کاپیتالیستی تک‌حزبی در پیرامون خود نیازی ندارد؛ چین فقط می‌خواهد که تمام همسایگانش به منافعش اهمیت بدهند و تهدیدی چشمگیر علیه این کشور نباشند. چین برای رسیدن به این هدف تلاش می‌کند آمریکا را از منطقه خارج کند تا دیگر نگران قدرت نظامی ایالات متحده نباشد و همسایگانش روی کمک آمریکا حساب نکنند. این هدف، مرموز یا غیرمنطقی نیست. هیچ قدرت بزرگی (چین) از این که قدرتمندترین کشور جهان (آمریکا) نیروی نظامی چشمگیری در مجاورتش داشته و متحدان نظامی نزدیکی از میان همسایگانش برگزیده باشد، خرسند نخواهد بود.
اما ایالات متحده هم دلایل خوبی برای حضور در آسیا دارد. پیشگیری از ایجاد موضعی برتر توسط چین در آسیا امنیت آمریکا را تقویت می‌کند چرا که با این کار چین ناگزیر باید بر مناطق نزدیک به خانه متمرکز شود و از این رو نمی‌تواند در سایر مناطق جهان (به ویژه مناطق نزدیک‌تر به ایالات متحده)، توان‌افکنی کند. این منطق راهبردی، حتی اگر چین به لیبرال‌سازی روی می‌آورد و ایالات متحده کاپیتالیسم دولتی سبک چینی را برمی‌گزید، هم کارایی داشت و اجرا می‌شد. نتیجه، یک مناقشه‌ "مجموع صفر" است: هیچ یک از طرفین نمی‌تواند بدون محروم کردن دیگری به آنچه می‌خواهد دست یابد.
بنابراین، ریشه‌های رقابت کنونی بین چین و آمریکا به رهبران یا رژیم کشورها ربطی ندارد و بیشتر به توزیع قدرت و راهبردهای ویژه‌ دو کشور مربوط است. این بدان معنا نیست که سیاست‌های داخلی یا رهبری فردی در افزایش شدت رقابت یا مهارت آنها در پیشبرد این رقابت هیچ اهمیتی ندارد. اما نکته مهم‌تر این است که رهبران جدید یا دگرش‌های عمیق داخلی نمی‌تواند ماهیت روابط رقابتی آمریکا و چین را دگرگون کند.
 به همین دلیل، هم اصلاح‌طلبان و هم تندروهای آمریکا اشتباه می‌کنند. گروه اول باور دارند که چین در بدترین حالت، تهدید ملایمی علیه منافع آمریکا به شمار می‌رود که ترکیبی از سازش و دیپلماسی ماهرانه می‌تواند بخش بزرگی از شکاف به‌وجود آمده را ترمیم و از شروع جنگ سردی دیگر پیشگیری کند. من طرفدار دیپلماسی ماهرانه هستم اما باور ندارم که برای پیشگیری از رقابت شدیدی که هم‌ اکنون در پهنه‌ توزیع قدرت ریشه انداخته است، کافی باشد.
تندروها نیز می‌پندارند که رقابت با چین "خوب و برنده شدن در آن آسان" است. در نگاه آنها تنها اقدام لازم، اعمال تحریم‌های بیشتر و شدیدتر، افزایش هزینه‌های نظامی آمریکا و جلب پشتیبانی دموکراسی‌های همفکر است تا هدف نهایی پایان دادن به حاکمیت حزب کمونیست چین محقق شود. در این دیدگاه – جدا از هزینه‌ها و خطرات آشکاری که دارد – آسیب‌پذیری‌های چین بزرگ‌نمایی، هزینه‌هایی که به آمریکا تحمیل خواهد شد کوچک‌نمایی و درباره‌ تمایل سایر کشورها به پیوستن به یک جنگ صلیبی علیه پکن گزافه‌گویی شده است.
همسایگان چین سلطه این کشور بر خودشان را نمی‌خواهند و خواهان حفظ روابط با واشنگتن هستند اما هم‌زمان آنها کشیده شدن به ستیزی خشونت‌آمیز را هم نمی‌خواهند. همچنین هیچ دلیلی وجود ندارد که بپنداریم یک چین لیبرال تمایل کمتری برای دفاع از منافعش خواهد داشت یا برای پذیرش برتری دائمی ایالات متحده بر خودش، گرایش بیشتری خواهد داشت.
بنابراین نگاه ساختاری به این مساله نشان می‌دهد که نخست، ما برای یک دوره‌ طولانی با این مساله روبه رو هستیم و هیچ راهبرد هوشمندانه و جسورانه‌ای نمی‌تواند این مناقشه را – دست‌کم در آینده نزدیک – به یکباره و برای همیشه حل و فصل کند.
دوم، این یک رقابت جدی است و آمریکا باید رفتاری جدی داشته باشد. ما با یک همتای جاه‌طلب و آماتور یا رئیس‌جمهوری روبه رو نیستیم که مشی فردی‌اش را به دستورکار کشورش اولویت دهد. این رقابت نیازمند سرمایه‌گذاری‌های هوشمندانه‌ نظامی و همچنین تلاش‌های دیپلماتیک جدی توسط مقامات آگاه و آموزش‌دیده است. حفظ مجموعه‌ای سالم از متحدان آسیایی نیز ضروری است چرا که آمریکا نمی‌تواند بدون پشتیبانی محلی گسترده، توان پرنفوذش در آسیا را حفظ کند.
نکته سوم و مهم‌تر اینکه، به نفع هر دو طرف است که این رقابت را محدود نگه دارند، از برخوردهای غیرضروری پیشگیری کنند و هرجا که منافع آمریکا و چین همپوشانی دارد (دگرش‌های اقلیمی، پیشگیری از همه‌گیری‌ها و غیره) با یکدیگر همکاری کنند.

http://www.PorsemanNews.ir/fa/News/168024/روایت-"استفان-والت"-از-دلایل-واقعی-بروز-جنگ-سرد-جدید
بستن   چاپ