واپسماندگی دلیل ندارد، علت دارد
سیاست روز
بزرگنمايي:
ایران پرسمان - شرق /متن پیش رو در شرق منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
حسین گنجی| سیدعطاءالله مهاجرانی، تحولخواهترین وزیر فرهنگ ایران در بهترین سالهای دوران معاصر، با کارنامه پرنصیب توسعه فرهنگی، در اذهان دوستداران ایران نقش بسته است. زینت الوزرا دولت هفتم، با کوشایی بسیار در به رسمیت شناختن سلیقهها و ذائقههای متنوع فرهنگی، در اعتلای ایران فرهنگی، توفیقاتی داشت. با عزم راسخ و شهامت معقول، موجب شد اقدامات پیشبرنده و ترقی بخش مؤثری در ساحت فرهنگ و اندیشه و هنر، به بار بنشیند. الجزیره از او به عنوان مهندس الانفتاح الثقافی یاد کرد که در برابر توفانهای سهمگین، مقاوم بود.
اما زندگی سیاسی او مملو از فرازوفرودهای گوناگونی و شاید تناقضهایی بوده است. در این رهگذر، تلخکامیها و لطمهها و صدمهها، کم نبودند. اما او با تابآوری، از رنجها عبور کرده است. سالهای مهاجرت او، دچار سیاستورزیهای ناساز و ناهمگونی شد و به قضاوت برخی از سیاسیون، او را در ورطه مواضع متناقض گرفتار شد. برههای در نقد ساختاری، از همقطارانش گوی سبقت را ربود و توسط منتقدان، به رادیکالیسم و عبور از خطوط قرمز متهم شد.
زمانه اما تغییر کرد و کشتیبان را سیاستی دگر آمد. مروحه سبز را به کناری نهاد و سالها با رویهای که نزد محافظهکاران هم نادر بود، به دفاع متعصبانه از ساختار مبادرت ورزید. در برابر سیلاب انتقادات نسبت به مواضع متناقض در مواجهه با اینهمانیها، مدعی شد که تاریخ خوانده است و در سمت درست تاریخ ایستادن را میشناسد. منش و شخصیت او ثابت کرده است که مخالفانش هم، در فرهنگمندی و دانشوری و ایراندوستی او تردید ندارند. و اینک، ایستاده بر بام بلند 70سالگی، با کولهباری از تجارب، قصد دارد قدر و قیمت «کلمه» را با هیچ متاعی معاوضه نکند و باقی عمر را یکسر صرف «کتابت» کند. با او در باب کتاب جدیدالانتشارش، «تشنه صلح»، به گفتوگو نشستیم که بهانه و فرصت خوبی میداد تا با مهاجرانی تمام این فرازوفرودها بهتر آشنا شویم.
دیباچه کتاب «تشنه صلح» را اینگونه آغاز کردهاید: «تشنه صلح، درنگی و ترنمی و یا تأملی درباره زندگی است». من هم بنا دارم پیشدرآمد مصاحبه را با همان رویکرد شروع کنم تا دستمایهای برای اندیشیدن قرار گیرد. لعاب نکوداشت هفتادمین سال عمر شما هم ایجاب خاص خودش را دارد. جزئی از اجزای جداییناپذیر زندگی شما کنش مطبوعاتی بوده است و با ستون نقد حال در روزنامه اطلاعات رسمیت یافت. در میانه راه، ستونهای ثابت هفتگی در کارگزاران و اعتماد بر آن افزوده شد و اینک در بازگشت مجدد به اطلاعات، گویی در محل آرام، قرار پیدا کردهاید. در مجلس استیضاح، شکوائیهای خطاب به جمع نمایندگان داشتید که «کجای جهان منتظر کدام روزنامه شماست؟». بعد از مهاجرت، تجربه مهم نوشتن در روزنامه پرآوازه «شرق الاوسط» را بهرهور بودید. حسب نقل در کتاب صفحه ١٨٨ در سفری به دعوت احمد الشهاوی، میهمان روزنامه الاهرام هم بودهاید. در روزنوشتهای دو دهه اخیرتان، پرتکرار به نشریات مهم جهان، نظیر گاردین، اشپیگل، نیویورکتایمز و غیره، رجوع و استناد داشتهاید. به نظر شما، کدام شاخصها سبب شده که روزنامههای مذکور، به این مرتبه از توجه و تأثیر جهانی برسند که ما از آن غفلت کردهایم؟
بدیهی است که به عنوان وزیر فرهنگ ایران، امید و یا آرمانتان این است که در همه موضوعات قلمرو مدیریتتان شاهد اعتلا باشید. نخست در ساحت منطقه بتوانید بدرخشید و سپس در عرصه جهانی حرفی برای گفتن و یا صدایی برای شنیدن داشته باشید. چنان که سینمای ایران چنین موقعیتی را با کوشش و آفرینندگی و هنر سینماگران ایران در منطقه و جهان یافته است. ما در حوزه روزنامه و روزنامهنگاری به عوان مثال، در قیاس با کشورهای منطقه موقعیت بهتری نداریم. متأسفانه با حسرت میتوان گفت که این جاماندگی و بلکه واپسماندگی دلیل ندارد و علت دارد. به واژه «علت» دقت کنید، به معنی بیماری هم هست. واژه معلول از همین خانواده است. وقتی مولوی میگوید:
شاد باش ای عشق خوش سودای ما/ ای طبیب جمله علتهای ما
علت به معنی بیماری است که به روایت مولوی عشق آن را درمان میکند. واپسماندگی در هر زمینه و ظرفیتی بیماری است. بیماری جهالت و تعصب و خامی و کینه و حسادت و خویش را برتر از همگان انگاشتن و پنداشت مالکیت حقیقت را داشتن!
علتی بتر ز پندار کمال/ نیست اندر جان تو ای ذودلال
میتوانم چند علت را برشمارم:
یکم: روزنامهها و مجلات در کشور ما دیرپا نیستند. بحمدالله روزنامه اطلاعات دارد به 100سالگی میرسد؛ اما اطلاعات وابسته به نظام است. مدیریت آن توسط رهبری منصوب میشود. در بخش غیرحکومتی روزنامهها و مجلات همواره دلهره یا اضطراب متوقفشدن دارند. این عدم دیرپایی بخش عمدهاش به دلیل فشارهایی است که از سوی حکومت اعمال میشود. در دوران مسئولیت من، قاضی جوانی در گوشه اتاقی نشست و در یک نشست نزدیک به 40 روزنامه و نشریه را به استناد قانون مبارزه با مفاسد اخلاقی توقیف کرد! با افتخار هم با لهجه شیرین یزدی میگفت: «جمعشون کردم!». بدیهی است وقتی روزنامهها را جمع میکنیم، باغ مطبوعات را سرما میزند. تا دوباره و سهباره و چندباره این باغ سبز شود و رونق پیشین را بازیابد، تجربهها از میان میرود. پیوستگی دچار گسستگی میشود. به نظرم یکی از مهمترین تمایزات غرب با شرق همین پیوستگی و حفظ تجارب است. عجیب است در فرهنگ و معارف دینی ما این حکمت درخشنده را از امیر مؤمنان امام علی علیهالسلام داریم: «العقل حفظ التجارب»، خرد نگهبانی از تجربههاست. ما به ویرانسازی تجربهها پرداختیم. هم نهاد مطبوعات را با توقیف و تعطیل آسیب زدیم و هم روزنامهنگاران باتجربه و مستعد را از عرصه کار در وطن و یا از وطن راندیم.
دوم: علت دیگر به رفتار خود مطبوعات یا دقیقتر مدیران مطبوعاتی و همکاران آنان بازمیگردد که از روزنامه به عنوان ابزار سیاسی و حزبی آشکار یا نهان استفاده کردند. در فرهنگ ایران قدیم از «اصطلاح خویشکاری» استفاده میشد. بایست کار خود را درست و تمام انجام داد. طبیعی است در کشور ما که تجربه مردمسالاری و یا تحمل دیگری عمری طولانی و یا حتی متوسطی هم ندارد، حساسیتها برانگیخته میشود. بهجای اینکه روزنامهها یار و کمککار انفتاح و پیشرفت باشند، در عمل فضا را هیجانزده و سیاسی و غیرقابل تحمل برای دیگر اجزای حکومت میکنند. التهاب و تندروی برخی روزنامههای دومخردادی تا حدودی به همین آسیب کمک کرد.
سوم: آموزش یکی از مهمترین نارساییها در این حوزه است. گویی ما روزنامهنگاری را ذوقی تلقی میکنیم. روزنامهنگاری و مدیریت روزنامه هم دانش است و هم دانایی و هم تکنیک و نیز بیزنس! شخصیت عزیزی بعد از برکناری از مسئولیت سیاسی رفته بود نزد استاد پیشکسوت روزنامهنگاران، روانشاد غلامحسین صالحیار، تا با ایشان درباره تأسیس روزنامه مشورت کند. صالحیار خیلی از شخصیت سیاسی صاحبنام تعریف کرده بود. گفته بود من پرسشی دارم، چرا شما نمیروید یک کارخانه ساعتسازی تأسیس کنید؟ گفته بود من در این زمینه سررشته ندارم. صالحیار گفته بود از کجا فهمیدید که در روزنامه سررشته دارید؟
در سنجش با روزنامهنگاران شناختهشده جهان شاهد این نقص هستیم. تسلط به زبانهای مختلف، تحصیلات دانشگاهی در مراکز معتبر دانشگاهی و علمی، انتشار کتابهای درجه اول در حوزه تخصصی خود و... . ما کمتر شاهد چنین نمونهها یا مواردی در کشورمان هستیم. گویی کسی روزنامهنگاری را جدی نمیگیرد!
اینطور استنباط کردم که استفاده مطبوعات از متفکران تراز اول در هر حوزه را مبنا گرفتید. شما یک دهه در صفحه اندیشه روزنامه پرآوازه شرق الاوسط، ستون ثابت داشتید. بر این اساس چه مؤلفههای دیگری -مصداقی- میتوانید برشمارید که چراغ راه مطبوعات و روزنامهنگاران جوان باشد و به عنوان مؤلفههای که یک روزنامهنگار در تراز جهانی باید از آن برخوردار باشد؟
مهمترین مشخصه، توانایی نوشتن به زبان دیگر است. افزون بر آن، شما باید در حوزهای که مقاله مینویسید با متخصصان و نویسندگان آن حوزه آشنا باشید. به اصطلاح حرفی برای گفتن داشته باشید. البته اگر نویسنده بتواند برای خود سبکی متمایز داشته باشد، بر جذابیت کار او میافزاید. میتوان به مقالات حسنین هیکل (2016- 1923) و یا طلال سلمان (2023- 1938) و نیز سرکیس نعوم اشاره کرد. شما همیشه در مقالات این روزنامهنگاران حرف تازهای را میدیدید و یا در مقالات سرکیس نعوم که حیات دارد میبینید. خواننده مقاله بایستی هنگامی که مقاله را تمام میکند، مثل دُرد شراب چیزی در ذهن او سنگینی کند و بماند. نکته دیگر آشنایی با ادبیات زبانی است که به آن زبان و در قلمرو موضوعات آن زبان مطلب مینویسید. اشارههای دقیق به ادبیات و تاریخ و فلسفه و هنر در آن قلمرو به نوشته شما اعتبار و جذابیت میبخشد.
شما ضمن عضویت در هیئتعلمی گروه تاریخ دانشگاه تربیت مدرس، در شورایعالی علمی دایرهالمعارف بزرگ اسلامی هم مشغول بودید. پس از مهاجرت، در خبرها بود که با مرکز مطالعات اسماعیلیه لندن، همکاری تحقیقاتی داشتید و از پیشنهاد همکاری در دانشگاههای غرب هم برخوردار بودهاید و طبیعتا در مقام پژوهشگری، با مراکز مختلف و متعدد تحقیقاتی در غرب مراوده داشتهاید. خاطرم هست موقعی که کتاب افغانستان را در دست پژوهش داشتید، در صحبتی گفتید از قرائتخانه و مخزن بریتیش لایبرری به عنوان دفتر کار استفاده میکنید. با توجه به شناختی که پیدا کردهاید، چه وجوه متمایز و شئون منحصری لازم است تا پژوهشکدهها، اندیشکدهها و مراکز تحقیقاتی ما به تراز کیفی جهانی نزدیک شوند؟
شاید بخشی از پاسخ در همان پاسخ پرسش پیش یا در بین سطورش دیده شود. ضمن اینکه من 20سالی است در ایران نیستم و از مراکز تحقیقاتی و علمی ایران اطلاع دقیق ندارم. البته همچنان عضو هیئتعلمی دایرهالمعارف بزرگ اسلامی هستم. این مرکز را از مهمترین و موفقترین مراکز علمی و تحقیقاتی ایران میدانم، اما واقعیت این است که مراکز علمی و تحقیقاتی در دنیای امروز از سوی حکومتها جدی گرفته میشود. دیدم گفته شده بود که بودجه تحقیقاتی یکی از کشورهای بدون تاریخ و تمدن و فرهنگ منطقه ما در حوزه هوش مصنوعی از تمام بودجه تحقیقاتی دانشگاههای کشور ما بیشتر است!
نکته دوم مدیریت مراکز تحقیقاتی است. اگر مدیران مراکز تحقیقاتی خود چهرههای علمی شناختهشده نباشند و با رفتوآمد دولتها بروند و بیایند، این مراکز در کنار ضعف بودجه دچار ضعف ساختاری مدیریتی نیز میشوند که شدهاند.
نکته سوم اینکه بدون ارتباط با مراکز علمی و تحقیقاتی و دانشگاهی جهان، تبادل استاد و دانشجو، انتقال برنامهریزیشده تجربهها، برگزاری سمینارها و دورههای پژوهشی، بیخبر از دنیا باقی میمانیم. به نمونهای اشاره کنم: حجتالاسلام رسول جعفریان که پژوهشگر ارزنده تاریخ اسلام و ایران هستند و در تأسیس کتابخانه تخصصی تاریخ در قم نقش مؤسس و مدیر را داشتهاند، مدام تذکر میدهند که مراکز علمی و دانشگاهی کتابخانهها و رسالههای تحقیقاتی را به شکل آنلاین در اختیار همگان بگذارند. به هر دلیل نگذاشتهاند یا بسیار محدود و سختگیرانه عمل کردهاند. در حقیقت با رواج و ترویج دانش، ما شاهد اعتلا خواهیم بود. جامعه بسته پیشرفت نمیکند، مراکز تحقیقاتیاش هم تشریفاتی میشود.
وجوه متمایز مصداقی نیاز است. فرضا هنگامی که بریتیش لایبرری را ستایش میکنید، کدام المانها در نظرتان پررنگ بود که شاید در مراکز مطالعاتی تحقیقاتی ما در ایران باید لحاظ شود؟ یا با حضور در دانشکدهها و اندیشکدههای تراز جهانی، کدام عناصر بااهمیت را در ذهن شما ثبت کرده که میتواند اینجا محل تأمل قرار بگیرد؟
من چون 20 سال است از ایران دور هستم، نمیدانم مراکز تحقیقاتی ایران در چه شرایطی است. اما در بریتیش لایبرری شما به اینترنت بسیار پرسرعت نامحدود دسترسی دارید. رایانههای با صفحات بزرگ و دلپسند در اختیار شماست. تقریبا هر کتابی را که بخواهید، در زمان منطقی برای شما آماده میکنند. «نمازخانه کوچک من!»، به تعبیر هوشنگ گلشیری برای نمازخواندن درست در کنار سالن مطالعه است. شما برای نماز سر وقت که میروید، گاه باید مدتی توی صف منتظر بمانید! این انتظار که میبینید جوانانی که به سن فرزندان شما هستند، با چه شوق و شوری به نماز میایستند، خود نماز دیگری است! کافیشاپ هم که دیگر توی فضای باز محوطه است. طبقه همکف و طبقه اول بهشت است! میتوانید با دوستان و محققان در همین کافیشاپها قرار بگذارید. فضای سالنهای مطالعه بسیار پرطمأنینه و آرام است. در قسمتهای مختلف کتابخانه شما به نشریات مختلف به زبانهای مختلف دسترسی دارید. البته میدانیم که انگلستان از لحاظ آرشیو نشریات و اسناد از همه کشورها متمایز است. به نظرم باید هیئتهایی از مراکز تحقیقاتی ایران به مراکز تحقیقاتی اروپا و آمریکا سفر کنند و با مطالعه میدانی دقیق از شیوه مدیریت و خدماترسانی این مراکز مطلع شوند.
علاوهبر کنش مطبوعاتی و کنش علمی تحقیقاتی، یکی از دلبستگیهای همیشه شما کنش فرهنگی بوده است. بعد از مدیریت مرکز گفتوگوی تمدنها که آغازگر فصل نوینی از روابط فرهنگی ایران با جهان بود و با تأسف عمیق، آن سرمایه باشکوه چه آسان و چه حیف از دست رفت، شما در مهاجرت به انگلستان، تجارب مشابه اما در مقیاس بزرگتری کسب کردید. عضویت در هیئتمدیره مرکز گفتوگوی ادیان در اتریش و عضویت در هیئت امنای مرکز صلح در ابوظبی از یک سو، و از سوی دیگر مشارکت علمی اندیشگی در کنفرانسهای جهانی و سمینارهای منطقهای را در پوشه پرتوشه خود دارید. اما میتوان گفت با افسوس، حضور متفکران و دانشپژوهان و روزنامهنگاران ما در هماندیشیهای بینالمللی چشمگیر نیست. علتیابی و آسیبشناسی این موضوع در نظرگاه شما چیست؟ و چرا به گفته فیلسوف فرهنگ، مرحوم دکتر داریوش شایگان، ما در حیاطخلوت تاریخ به سر میبریم؟
نقل قول شما از داریوش شایگان که البته تصویری یا سایهای از سخن فیلسوف پرماجرا یا ماجراجو احمد فردید است، شایسته تأمل است. داریوش شایگان خود در متن جهان اندیشه حضور داشت. کتابهایش بهسرعت به دیگر زبانها ترجمه میشد. درواقع باید نویسنده ایرانی یا متفکر ایرانی سرمایه لازم را برای تأثیرگذاری داشته باشد. نمونه دیگری را برایتان مثال میزنم.
الیاس خوری (2024- 1948) رماننویس لبنانی که امسال درگذشت، آخرین کتابش «النکبه المستمره» در حقیقت گزارشی از مقالات درجه اول او و سخنرانیهایش در هاروارد و سوربن و پنسیلوانیا و مرکز مطالعات پیشرفته در برلین و پارلمان اروپا و... و دیگر دانشگاههای معروف و معتبر جهانی است. موضوعاتی را با توانایی تحسینبرانگیز تفسیر و تحلیل مثالزدنی مطرح کرده است. کدام رماننویس ما را میتوان در این حد در جهان مطرح کرد؟ کشور و ملتی که نتواند علم و فن و هنر تولید کند، ناگزیر در حیاطخلوت منتظر میماند تا از کالای مادی و معنوی دیگران استفاده کند. زبانش هم عقب میماند؛ چون زبان با تولید علم در قلمروهای متنوع بارآور و گسترده میشود. چنان که خلبانها در کابین با یکدیگر یا با برج مراقبت نمیتوانند به فارسی سره یا ترکی یا عربی و اردو و... صحبت کنند.
در این زبانها برای همه آن بخشهای مدیریت هواپیما هنوز واژهسازی انجام نشده است. تا بخواهیم واژه تازهای بسازیم، سرعت و شتاب تولید علم ما را جا میگذارد. ممکن است از حیاطخلوت هم فاصله بگیریم. البته ناگفته نماند که در زمینههایی که کشور ما در فرصت طلایی اقتباس و توسعه علمی مانند نانو تکنولوژی و نیز تکنولوژی نظامی و دفاعی بهنگام عمل کردهایم، نهتنها در حیاطخلوت نیستیم، بلکه در متن خانه علم و تکنولوژی حضور داریم. مهمترین مشکل آمریکا و اروپا و اسرائیل با ایران درست همین نقطهای است که ما از سقف مجاز و محتوم یک کشور جهانسومی که باید مقدراتش را دیگران تعیین کنند اوج گرفته و خارج شدهایم. دولت مصدق را آمریکا و انگلستان با کودتای ضدملی و استعماری 28 مرداد 1332 برانداختند؛ چون مصدق سرود یاد مستان داده بود.
در کتاب تشنه صلح، 75 صفحه به گزارش سفر شما از سمینار نویسندگان مهاجر یا تبعیدی دنیای عرب در الجزایر اختصاص یافته است. کتمان نمیکنم که تجربه سفر با چنان همسفرانی، بیاغراق غبطهبرانگیز است. هرکدام از حکما «جهانیست بنشسته در گوشهای». همین رویه خردنواز در سفرنامه کنفرانس جهانی آسیسی ایتالیا، تشنه صلح، هم هست. اساسا برای اهل دانش و تفکر، تجربه مفید و مؤثر مصاحبت با زبدگان ترازمند حوزه اندیشه و دانش و پژوهش، غنیمت عمر است. آلن دوباتن، در کتاب هنر سیر و سفر مینویسد: «مسافر از لذتی که میبرد، آگاه است. لذتی که برآمده از قصد ذهنی اوست.
مسافر، جستوجوگر است و به دنبال واکنش نازل به پیرامون خود نیست» و مصداق این رویکرد مفهومی به سفر را در اسفار شما مکرر دیدهایم. مشغولیت لاینقطع شما به دنیای داستاننویسی هم، سبب شناخت از نخبگان جهانی آن حوزه شده است. پرواضح است که محتوای فکری ارزشمند یک متفکر، یک دانشگاهی، یک رماننویس و... ماحصل سبک زندگی خاص و خودمراقبتیهای پیوسته بلندمدت اوست. کدام شاخصهای مؤثر و مؤلفههای مفید در اهالی فرهنگ و دانش و پژوهش مطرح منطقه و جهان، در نظرتان خوش نشسته است که بتواند سرمشق دانشپژوهان جوان، برای رسیدن به فردایی موفق قرار گیرد؟
سفر در حقیقت فضای پرواز در زندگی است و بسیار سفر باید تا پخته شود خامی! خداوند را شاکرم که زندگیام با سفرهای بسیار و متنوع و دیدار و گفتوگو، بلکه زندگی با اهل فرهنگ و هنر و اندیشه همراه یا آمیخته شده است. همین روزها هم داستان سفرم به لبنان را برای روزنامه اعتماد مینویسم.
مادرم مطلقا سواد نداشت؛ البته دانا و به نظرم بیشتر از دانا بود! روزی از من پرسید در این کتابها چه نوشته است. برایش میگفتم که مثلا درباره فلان کشور دنیاست. مادرم میگفت بزرگ که شدی، میروی و همه این کشورها را میبینی. میبینی که دنیا چقدر بزرگ است! چنین شد. ما با سفر ساحت زندگیمان را افزایش میدهیم. این افزایش جدای از صورت سفر که آفاقی است، باید انفسی هم باشد. هم در خود سفر کنیم و هم در دیگری. جهان را از چشم دیگری هم ببینیم. به روایت شیخ محمود شبستری در گلشن راز:
اگر مردی برون آی و سفر کن/ هر آنچ آید به پیشت زان گذر کن
مسافر آن بود کو بگذرد زود/ ز خود صافی شود چون آتش از دود
میتوانم به جوانان عزیز بگویم که آشنایی با کسانی که در بوته زندگی در گذار از توفانها و بحرانها پولاد آبدیده شدهاند و کسانی که در عرصه دانش و دانایی سخنی برای گفتن دارند، به ما کمک میکنند تا بتوانیم برای زندگی خود معنایی بیابیم. سفر بهویژه سفری که حضور در مجامع هنرمندان و متفکران است، برای ما بسیار گرانقدر است. انسان را روشن میکند مثل همان خانه روشن مولوی:
روشن است آن خانه گویی آنِ کیست؟/ ما غلام خانههای روشنیم
در جستوجوی مدام باشیم تا خانه ذهن و زندگی و زبان و اندیشهمان روشن شود. انسانهایی که حتی اگر از جهان رفته باشند، در ذهن ما زندهاند و یادشان زندگیبخش است. به تعبیر سیمین بهبهانی:
یاد بعضی نفرات/ روشنم میدارد
نکته دیگر اینکه در سفر، وقت را صرف صورت سفر نکنید. روح سرزمینی را که به آنجا سفر کردهاید جستوجو کنید! بر سطح سفر نلغزید. سفر دریایی است که لایههای مختلف دارد. مهمترین وجه سفر شناخت انسانها و نگاه به چشمان آنان و جستوجو در آینه دانش و دانایی آنان است. اگر هم کسی را در سفر یافتید که احساس کردید به قول ارشمیدس که فریاد زد «آه یافتم!»، رهایش نکنید.
برای مثال، مدتی قبل شما درباره نجیب محفوظ توییت داشتید. نجیب محفوظ شدن، ملزوماتی و تمهیداتی از نظر شما داشته است و «خودمراقبتیهای حرفهای» که هر صاحب تفکری باید مراعات کند. درباره آن خودمراقبتیهای چنین اهل تفکری، چه نکاتی در نظر شما میآید؟ چه در ساحت دانش و پژوهش و چه در دنیای داستاننویسی، فرهنگ و... .
خوشبختانه درباره نجیب محفوظ شاگرد بسیار شایسته او، جمال الغیطانی (2015-1945)، که خود نویسنده و رماننویس صاحبنامی است، کتابی نوشته است، با عنوان «المجالس المحفوظیه». دارالشروق، ناشر آثار نجیب محفوظ، کتاب را در سال 2006 منتشر کرده است. در این کتاب شما با سبک نویسندگی و سلوک نجیب محفوظ آشنا میشوید. میتوان گفت او حتی یک ساعت از عمرش را تلف نکرده است. به امور کماهمیت نپرداخته و ادبیات و نوشتن برای او بهمثابه تمام زندگی بوده است. به تعبیر فردوسی:
میاسای زآموختن یک زمان!
که درباره نجیب محفوظ به تمام معنا صادق است. همان فاصلهای که حسنین هیکل با روزنامهنگاران ما دارد، شبیه فاصله نجیب محفوظ با رماننویسان ماست.
در بخش پایانی کتاب، مصاحبهای را بازنشر کردهاید با عنوان «میهمان خانه سیاست». در فرازی فرمودهاید: «نسبت میان سیاست و فرهنگ، شبیه هزارتوی بورخس و نیز به تعبیر سقراط در رساله هیپیاس، بغرنج است». جنابعالی بهصراحت در سخن شهره هستید. حسب منش روادار و مداراجویی هم که از شما میشناسیم، از نقد صریح رنجیده نمیشوید، بلکه استقبال میکنید. بنابراین پرسشم را که برگرفته از نقد حضرتعالی است، به دو بخش تقسیم میکنم:
الف) غلظت سیاستورزی مجازی و تراکم توییتنویسیهای سیاسی گاه هیجانزده و احساساتی، و حضور مداوم در فضای تبزده وقایع سیاست روز، باعث نشده وجهه علمی-فرهنگی شما تحتالشعاع قرار بگیرد و فرضا کتاب بسیار ارزنده شما در حافظشناسی -که ظرفیت جایزه کتاب سال هم داشت- چنان که انتظار میرفت، مورد استقبال جامعه علمی اندیشگی کشور قرار نگیرد. و حساسیتهای جاری در ماجراجوییهای سیاسی، موجب شود پدیدهها را چنان که هستند، ارزیابی نکنید، بلکه چنان که میپسندید، ببینید. و معکوس آنکه همواره توصیه به خوبشنیدن دارید، انتقادات مشفقانه را هم نپذیرید. به دیگر سخن، موارد برشمرده را محصول چیرگی سیاست بر فرهنگ در زندگی فعلی خودتان نمیدانید؟
ب) کشمکش درازدامن و طویلالمدتی در نسبت قدرت و فرهنگ و انتخاب کنشگری سیاسی، در جامعه ما وجود دارد. شبهه کهنهای که مفاخر فکری و دانشمندان خبره و اندیشهورزان مستعد را از قبول مسئولیت اجرائی و پذیرش مناصب سیاسی و دولتی، برحذر میدارد. واتسلاو هاول، هم در زمان قبول مسئولیت ریاستجمهوری، محبوبیت خیرهکنندهای داشت و هم پس از مرگ، شاهد بدرقه چشمنوازش از طرف گرایشهای مختلف بودیم. آندره مالرو، به وزارت فرهنگ در فرانسه، وزانتی بخشید که همچنان یکه است. کارلوس فوئنتس، بیش از یک دهه سفیر مکزیک در کشورهای مختلف بود. یا ژان کریستف روفن، نویسنده و پزشک و دیپلمات فرانسوی که بهتازگی ترجمه اثر درخشانش، قلاده قرمز، از طریق نشر ماهی به بازار نشر عرضه شده. به نظر شما چه عواملی سد راه حضور مؤثر شخصیتهای علمی-دانشگاهی فاخر و متفکران توانمند ما در اداره هرچه شایستهتر امور مملکت است؟ و چه راهی برای تفوق فرهنگ بر سیاست پیشنهاد میکنید؟
و اما داستان پرماجرای سیاست! ببینید، من در بام 70سالگی هویتم مثل رنگینکمان ابعاد و رنگهای مختلفی دارد. جوانیام در انقلاب شکل گرفته است، پس با انقلاب اسلامی نسبت دارم. دوم، در انقلاب 25 سال مسئولیتهای مختلف از وکالت و معاونت نخستوزیر و معاونت ریاستجمهوری و وزارت فرهنگ داشتهام. نظام جمهوری اسلامی امکان رشد و تشخص به من بخشیده است. این دو هویت را که نمیتوانم فراموش کنم! اگر هم منتقد بودهام، مثل ماجرای انتخابات سال 1388، اتفاقا از همین زاویه بود که احساس میکردم انقلاب و نظام در معرض آسیب قرار گرفته است. دنبال منافع شخصی که نبودم! لزوما در مواردی که احساس میکردم و مهمتر از آن باور داشتم که برای متوقفکردن یا براندازی انقلاب و نظام، انقلاب و نظامی که برادر من هم خونش را به پای آن نثار کرده، با آسیب روبهروست. مثل همان انقلاب ژینا در دو سال پیش. من که نمیتوانستم نسبت به این آشوب که توسط آمریکا و اسرائیل مدیریت میشد و البته از امواج اعتراض بحق مردم بهرهبرداری میکردند، مصلحتاندیش باشم و سخنی نگویم. یادم هست در مهرماه 1401 که جماعت سلطنتطلب و مجاهدین خلق و کمونیستهای حزب کارگری هر روز جلو خانه ما در لندن جمع میشدند، کسی به من توصیه کرد حالا یک حرفی بزن که صف خودت را از نظام جمهوری اسلامی جدا کنی، دارد سقوط میکند! گفتم الان هنگام حرفزدن و صراحت در وابستگی بلکه پیوستگی من به نظام جمهوری اسلامی است! البته به تعبیر شما ممکن است این مواضع هزینههایی هم داشته باشد. باشد! سر خم می سلامت شکند اگر سبویی! البته همان کتاب حضور حافظ به تجدید چاپ انجامید و از نسخههای مجازی آن استقبال میشود. اینکه در مجامع دانشگاهی توجهی داشته یا نداشته باشند، اگر کتاب اعتباری داشته باشد، جای خود را باز میکند. نویسنده وقتی کتابی را منتشر میکند، نباید از آینه بغل مدام به پشت سر نگاه کند! کتاب مانند ماهی موسی و یوشع باید بتواند راه خود را در دریا بیابد. امیدوارم رمان «روزگار بیقراری» با اقبال همگان روبهرو شود، مثل کتاب حاج آخوند.
در بخش دوم پرسش شما، معتقدم اهل فرهنگ و اندیشه اگر موقعیت مدیریت اجرائی ممتاز برایشان فراهم شد و احساس کردند که میتوانند کاری و خدمتی انجام دهند، نباید تنزهطلبی و پرهیز کنند، بهویژه در کشور ما در شرایط و مقتضیات فعلی. البته تابو یا کلیشهای هم وجود داشته و دارد که اهل فرهنگ و فکر بایستی همیشه در زاویه انتقادی و به اصطلاح «علیه» باشند و نه «لَه»؛ من چنین باوری نداشتم. به عنوان مثال، اخیرا مصاحبه مفصل روانشاد علیرضا حیدری، مدیر توانا و خلاق انتشارات خوارزمی را برای من فرستادند. با دقت خواندم. در این مصاحبه گفته است بهترین دوران نشر خوارزمی هنگامی بوده است که مسئولیت وزارت فرهنگ و ارشاد را داشتهام. نفسی تازه کردم! اهمیت و اعتبار این داوری حیدری بر اهلش پوشیده نیست.
البته یک روزی چنگیز ایتماتوف در قرقیزستان به من توصیه کرد که «اسب پشت درشکه سیاست نباش. عمرت را در سیاست تلف نکن!». ماجرای دیدار را نوشتهام. به هر حال کشاکش فرهنگ و سیاست و نویسنده و سیاستمدار حکایتش همچنان باقی است! من پیش از این گفتهام که عمرم به سه مرحله، هرکدام 25 سال تقسیم میشود. دوره نخست دوره آموزش بود، دوره دوم دوره سیاست و دوره سوم دوره فرهنگ و نویسندگی. اکنون در بیستویکمین سال دوره سوم هستم و با سیاست خداحافظی کردهام.
ایشی گورو در مصاحبه با چارلی رز، نکته بسیار مهمی در فرازی در باب نوستالژی و دلتنگی دارد. میگوید: «همواره در این تصور بودم که به ژاپن برخواهم گشت. یک روز به این نتیجه رسیدم ژاپنی که من در ذهنم دارم، صرفا برساخته ذهن من است و وجود عینی ندارد. نه من آن فرد ماندهام که متناسب با تصویر آن ژاپن است و نه ژاپن کنونی ربطی به تصویر برساخته ذهن من دارد». هنگامی که متن جامعه را نگاه میکنیم، به طور مداوم عدهای همیشه در ولوله برای رفتن هستند و عدهای دست به گریبان خارخار طلب بازگشتن. در تشنه صلح، شاهدیم که متفکران درجهاولی که ذکرشان را به میان آوردهاید، با قدرت شگرف ذهن به تعبیر ژوزف مورفی، خودشان را فراتر از جغرافیا اداره میکنند. مضافا که شما این آیینه مصفا را هم پیشروی خواننده قرار دادهاید که وطن را «مسقطالرأس» بدانیم یا «مطار الفکر». در تمام سالهای هجرت، ندیدیم شما از معایب مهاجرت سخن بگویید. نگاهتان تماما معطوف به محاسن مهاجرت بوده است. در این مجال، چه توصیههایی برای روشنای راه و تسلی ذهن فرزندان ایران که مدام در گیرودار رفتن یا ماندن هستند، دارید؟
شاید همین تعریف وطن که در پرسش شما مطرح شد، به من کمک کند تا راهی به دهی ببریم! شیخ بهایی ایرانی نبود، اما تمام هنر و دانش گسترده و ذوق آفریننده خود را در اصفهان عرضه کرد. یکی از شاهکارهای او مادیهای اصفهان است که البته در دوران پرآبی زایندهرود، بر زیبایی و جلوه بهشتی اصفهان افزوده بود. شیخ بهایی سروده است:
این وطن مصر و عراق و شام نیست/ این وطن جاییست کو را نام نیست!
میخواهم به وطن نام بدهم! فرهنگ و تمدن ایرانی وطن ماست. زبان و ادب فارسی وطن ماست. یادها و خاطرهها وطن ماست. این مجموعه آنچنان نیرومند و پررنگ و پربار و زندگیسازند که گاه جغرافیا به عنوان وطن در سایه قرار میگیرد و دلتنگی برای همان آب و خاک میتواند آزاردهنده نباشد. بهویژه وقتی شما به عنوان نویسنده روز و شبتان را با خواندن و نوشتن پر میکنید. سرشار از وطنید! حتی اگر در صورت ظاهر در وطن نباشید. من در این سالها به دلیل تمرکزم بر نوشتن و خواندن آنچنان زمان و عمر به شتاب گذشته و میگذرد که فرصت دلتنگی نداشتهام! به دوستی گفتم من 20 سال است لندن زندگی میکنم. هنگامی که این دو دهه را مرور میکنم، گویی نه 20 سال یا 20 ماه، بلکه انگار 20 هفته بوده است! همان دوست با طنز لطیف اندوهگینی گفت: ولی اگر ایران بودی، انگار 200 سال زندگی کرده بودی. چه عمر بلندی را از دست دادی.
نکته دیگر سخن مرحوم حاج آخوند در آخرین دیدارم با ایشان در شهریورماه سال 1352 است. دانشگاه اصفهان قبول شده بودم. برای خداحافظی پیش ایشان به مهاجران رفتم. او گویی میدانست آخرین باری است که او را میبینم. دستم را گرفته بود. دست راستش روی شانه من بود. گفت: «پسرم در زندگی با فرازوفرودهای زیادی روبهرو میشوی اما هیچگاه اهل ملامت و شکایت و ملالت نباش». این توصیه اگر هم گاه سایههایی از دلتنگی در ذهن من پدیدار شده یا بشود، بهسرعت محو شده و میشود. امیدوارم دینم و عشقم و اشتیاقم و تمام دلتنگیام نسبت به ایران و ملت ایران در رمان «روزگار بیقراری» به یادگار بماند.
واقعیت این است که من در موقعیتی نیستم که بتوانم درباره مهاجرت یا عدم آن به جوانان سخنی بگویم! هر انسانی یک جهان است؛ «جهان انسان شد پس انسان جهانی!». اما اگر کسی دید فرصت زندگی و رشد و کمال را در سرزمین خود پیدا نمیکند، میتواند به مهاجرت حتی برای مدتی موقت بیندیشد. مهاجرت به انسان فرصت میدهد که در این جهان دستکم دو بار زندگی کرده باشد. توریست در جهان دیگری زندگی نمیکند، سفرش گذراست. اما مهاجرت و اقامت و زندگی در زبان و فرهنگ و با مردمان و نظام دیگری چیز دیگری است. تجربه دیگری از زندگی است.
در کتاب تشنه صلح، فصل زندگی یا مرگ، صفحه ٢٠١ به اختصار، روایت به آرامش رسیدن شوپنهاور پس از خواندن اوپانیشادها را بیان کردهاید. وقتی به مجموعه آثارتان نگاه میکنیم، پیراستن باورهای دینی از خرافه و جهل و جمود، دغدغه جدی عمرانه شما قلمداد میشود. کتابهای قرائتهای دینی، اسلام و مسیحیت، اسلام و غرب و... گواه همین مدعاست. در همین زمینه، سالها پیش سلسله یادداشتهایی با عنوان «شیعه امامیه» را آغاز کردید که قرار بود کتاب باشد اما ناتمام رها شد.
در شماره نخست آن، مطلب بسیار مهمی آورده بودید: «میاندیشم اگر به پرسشهای کسروی و حکمیزاده، پاسخهای دقیق و روشن و قانعکنندهای داده شده بود، شاید پس از 70 سال، ما شاهد رونق دوباره همان پرسشها نبودیم. همان که قرآن مجید با تعبیر بینه و جدال احسن یاد میکند. کسروی سرانجام به قتل رسید و پرسشهایش رنگی از خون گرفت. اما آن پرسشها همچنان باقی است! نشان روشنی که نمیتوان کلمه را با گلوله و دشنه نابود کرد. کلمه تنها در رویارویی با کلمه از پای میافتد یا بی ارج و اعتبار میگردد». مدتی قبل اما، در توییتی اشاره به قصدتان بر نقد آرامش دوستدار داشتید که منصرف شدید که بهواقع چنین نیست. این شبهات زندهاند و مدام دست به دست میگردند و طیفهای وسیعی از توده مردم را تحت تأثیر قرار میدهند.
رهروان در برهوت جوابیه مستدل، لطمهها خواهند دید. یک زمان از شما مصاحبهای میخواندم که در نقلی از آندره ژید در وصف داستایفسکی، او را تجمیعکننده روح پریشان ملت روس دانسته بود و اینک، اقشار مختلف در جامعه امروز ایران، در هجوم شبهات و تخریبها و تحریفهای متنوع، به ویژه در ساحت دین و معنویت، قرار دارد که باعث ناآرامیها بلکه تخاصمات متعدد شده است. عطف به توضیح فوق، مؤلف تشنه صلح برای خلق آرامش عمیقتر و وسیعتر جامعه مؤمنین، در این منزل عمر، چه برنامههایی برای تولیدات مکتوب در زمینه شبههزدایی دینی و معرفتگستری ایمانی در آینده دارند؟
بله حق با شماست! همچنان به موضوع شیعه امامیه به عنوان موضوع پژوهش فکر میکنم. اما پژوهشهای قرآنی به نظرم عمومیت بیشتری دارد. مسائلی هم درباره نبوت و وحی و قرآن مجید در دو دهه اخیر مطرح شده است که مرا به صرافت انداخت که پژوهش قرآنی را اولویت دهم. در مورد آرامش دوستدار، نکته شما درست است. موافقم! میتوان صرفا به پرسشهایی که ایشان مطرح کرده است پرداخت. منتها وقتی ایشان درگذشتند دیگر نبوده و نیستند که از نظریه خود دفاع کنند. از این جهت صرفنظر کردم. البته مقالات محمدرضا نیکفر در نقد آرامش دوستدار اهمیت بسیار دارد. توجه من به وجه رویکرد «درندهخویی» در نظریه و مبارزه با «دینخویی» ایشان بود.
تمرکزم بر بحث و پژوهشهای قرآنی با همین رویکرد توجه به پرسشها یا ابهام و تشکیکهایی است که درباره شناخت و حی و قرآن مطرح شده است. برداشت یا احساس و باورم این است که این بخش اهمیت بیشتر و اولویت دارد.
سالها پیش سلسله مقالات هفتگی در هفتهنامه شهروند داشتید با عنوان «کتاب زندگی» که به تفسیر مثنوی معنوی مولوی همت گماشته بودید. متأسفانه با توقف نشریه، شما هم از ادامه نگارش بازماندید. دیباچه آن نوشتار این بود: «مثنوی کتاب زندگی است. در پیرامون زندگی و یا حتی درباره زندگی نیست. یکسر از جنس زندگی است. مثنوی همان صبح سرخی است که مولوی لاجرعه سر کشید و تا امروز ما و آیندگان، سرمست شراب آفتابیم». و اینک، بر بام بلند 70سالگی، سر بر آستان جانان نهاده و در گلستان معطر «میناگریهای قرآنی» خانه ساختهاید. سلسله مقالات منتشرشده از میناگریهای قرآنی شما را که میخواندم، همان اوصافی که در دیباچه تفسیر مثنوی نوشته بودید، در ذهنم تازه شد.
الف) بنا دارید تا چه مدت از باقی عمر را صرف پژوهش و نشر قرآنیات کنید؟ و میناگریهای قرآنی، چه وقت و در چند مجلد منتشر خواهد شد؟ چند سال قبل در مصاحبهای با روزنامه اعتماد، به مخاطبانتان مجلدات تفسیر سورههای یوسف و مریم و ابراهیم (علیهمالسلام) را وعده داده بودید. سرنوشت آنها چه شد؟
ب) حتما شما در فرصت مغتنم زندگی در غرب، با مراکز جهانی قرآنپژوهی هم آشنا و مرتبط هستید. البته حضور جوانان ایرانی در دانشگاههای مختلف جهان در رشتههای مطالعات اسلامی، شیعهشناسی و قرآنپژوهی هم رو به افزایش است.
به لحاظ رویکرد و عملکرد، کدام معیارهای مستحسن از مراکز مهم قرآنپژوهی جهان را برای عنایت بهتر و حظ بیشتر محققان جوان در این زمینه مهم میشمارید؟
من همچنان با مثنوی معنوی زندگی مدام دارم! امیدوارم روزگاری بتوانم دِین خود را به مثنوی و مولوی و شمس تبریزی در کاری همانند «حضور حافظ» ادا کنم. آرزو بر 70سالگان هم عیب نیست. شاید هم:
ساقی چو از این دیر کهن درگذریم/ با هفت هزار سالگان سر به سریم
خداوند سببساز است و همیشه به عنایت او امیدوار بوده و هستم. اما پژوهشهای قرآنی دیگر برنامه تمام بازمانده عمر من است. هر کار دیگری در سایه پژوهشهای قرآنی خواهد بود. همین هم موجب برکت و سامان عمر و دیگر کارها خواهد شد.
توجه به قرآن مجید در جهان تحقیق امری بسیار امیدبخش و شورانگیز است. اگر بگویم هر روز در جهان زبانهای اروپایی چندین کتاب و صدها مقاله منتشر میشود، سخنی اغراقآمیز نیست. فصلنامههای معتبری به زبانهای اروپایی درباره مطالعات اسلامی و قرآنی منتشر میشود. نقدها و حتی نقدهای رادیکال هم به ترویج و توجه به قرآن مجید کمک میکند. در مهمترین مراکز دانشگاهی جهان شاهد حضور دانشمندان قرآنشناس ایرانی هستیم که وجود و حضور هریک موجب سربلندی همگان است. به دلیل امکان جستوجوی اینترنتی درباره این مراکز، اجازه بدهید من از مرکز خاصی نام نبرم. البته در ایران هم پژوهشهای قرآنشناسی در مراکز تحقیقانی و در رشته علوم قرآنی دانشگاهها رونق چشمگیری یافته است. من درباره هر موضوع قرآنی که جستوجو میکنم، شاهد انبوه مقالات درجه اول و کتابهای متعدد هستم. در دنیای عربزبان هم این توجه بهروشنی مشهود است.
21 سال پیش، در مصاحبهای با همین روزنامه «شرق»، با عنوان «استبداد شرقی و بهشت خاکستری» تعبیر شگفتانگیزی از داستایفسکی مطرح کردهاید که او با وجود ابتلا به بیماری صرع و زندگی در سیبری، میگوید چنان ظرفیت عظیمی از زندگی در من است که امیدوارم خداوند فرصت استفاده از آن را بدهد. گرچه شما دو دهه است از ایران دورید، اما به تصریح خودتان همیشه در حالوهوای ایران به سر میبرید.
حتما باخبرید که نوعی دلمردگی و ناامیدی و افسردگی دامنگستر، بهویژه در طیفهای مختلفی از نسل نو، موجود است. بررسی علل و عوامل ایجاد این معضل، در ظرف این گفتوگو نمیگنجد. خوسه دونوسه، از مهمترین رماننویسان شیلی است. برای رمان «تاجگذاری» جایزه بنیاد فاکنر را به دست آورد. بعد از کودتای پینوشه، به تبعیدی خودخواسته رفت و مقارن با سقوط دیکتاتوری، به وطن بازگشت. در کتاب «جماعت رماننویسان دور از وطن» مینویسد: «به اطرافم که مینگرم، میبینم مهمترین نویسندگان همنسل من، مهمترین کارهایشان را بیرون از وطن نوشتهاند. صد سال تنهایی مارکز، عصر قهرمان یوسا و... . میتوانستم هر وقت خواستم به شیلی بازگردم اما ماندم و بخش مهمی از کارهایم را در اسپانیا نوشتم». همین رویکرد در زندگی شما، بهویژه بعد از مهاجرت، قابل شناسایی است. در فرنگ ماندید و در فضای آزاد جریان اطلاعات و دمسازی بیحاشیه با نخبگان جهان، آثار مختلفی تولید کردید که نشانگر توجه شما به شرایط متن جامعه ایران بوده است.
در یک دستهبندی کلی در شرایط حاکم بر جامعه ایران، به لحاظ فرهنگی دو ملاحظه کلی، بهویژه در بدنه عمومی نسل جوان، وجود دارد:
الف) زندگی نیاموخته و نزیسته، ب) سیطره دلمردگی و افسردگی.
در سالهای نخست مهاجرت، در خلال روزنوشت کوتاهی نوشتید: «به تجربه دیدهام اینان قدر همهچیز را خوب میدانند».
جلوههایی از قدردانی درباره زندگی و نعمتشناسی را که در آن سوی دنیا به تجربه دیدهاید، لطفا فراروی مخاطب مشتاق بگذارید.
به نظرم در پاسخ به چند سؤال قبل به این موضوع پرداختم، اما میتوانم بیتی از حافظ را با دو نمونه به عنوان شاهد برایتان روایت کنم:
با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام/ نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش
مهاجرت اگر دلخواه نباشد، میتواند در آغاز همانند زخمی اثرش بر پیکر شما بماند؛ اما مهم بازسازی خود و استقرار در موقعیت جدید است. ما بحمدالله والمنّه توانستیم بهسرعت زندگی در مهاجرت را سامان دهیم. همسرم، دکتر جمیله کدیور، در این ساماندهی زندگی در غربت و هجرت نقش درجه اول و سرنوشتساز داشته و دارد. دو نمونهای که میخواهم اشاره کنم، اتقاقا موضوع یکی از این دو، رمانی است که جوانی ایرانی نوشته و بحق به دلیل اعتبار و شایستگی رمان، پنگوئن کتاب را منتشر کرده است. رمان «به آفتاب سلامی دوباره خواهم کرد». خشایار خبوشانی، نویسنده رمان، متولد 1371 در کالیفرنیاست. موضوع رمان مهاجرت و رویکرد متفاوت پدر خانواده و مادر و فرزندان است. قهرمان داستان در نهایت در یک پایانبندی درخشان به وطن بازمیگردد و نام حقیقی خود را پیدا میکند، تا به تعبیر فروغ: به آفتاب سلامی دوباره خواهم کرد. رمان دوم رمانی است با عنوان «قناع بلون السماء»، نقابی به رنگ آسمان، نوشته باسم خندقجی. ایشان فلسطینی است و نزدیک به 20 سال است در زندان اسرائیل است. این رمان جایزه بوکر عربی را برده است. رمان درجه اولی است. خندقجی متولد 1983 است. حیرتانگیز است نویسنده جوانی که تابهحال نیمی از عمر خود را در زندان در وطنش فلسطین گذرانده است، تا به این حد امیدوار و آرمانخواه است. ما به همین نگاه نیاز داریم.
در سالهای نخست مهاجرت، در خلال روزنوشت کوتاهی، نوشتید: «به تجربه دیدهام اینان قدر همهچیز را خوب میدانند». جلوههایی از «قدردانی درباره زندگی و نعمتشناسی» را که در آن سوی دنیا به تجربه دیدهاید، بگویید.
من تابهحال ندیدهام همسایگان انگلیسی ما در هر شرایط آبوهوایی که باشد، احساس رضایت نکنند. زمستان سرد است، باد تند میوزد. شالگردن را محکم دور گردن بسته، توی پالتو گم شده، اما میگوید: «بهبه چه زمستان زیبایی». آنچنان با دقت و میناگری گلهای باغچهشان را سامان میدهند که گویی بهشت آرمانی همین باغچه آنهاست. وقتی به شما میرسند، همیشه دقت میکنند که با کدام سخن که بار و پیام مثبتی داشته باشد، سخن را آغاز کنند. مثلا نمیگویند: «بمیرم برات، چرا رنگت پریده. زود برو دکتر ممکنه یه مرضی گرفته باشی» و از این قبیل که شرقیها بلافاصله یکدیگر را ویزیت میکنند و نسخه میپیچند. نگاهشان به زندگی خود است. از شما نمیپرسند چقدر درآمد داری؟ این خانه را چند خریدی؟ وام از کدام بانک گرفتی؟ نمیخواهی خانهات را عوض کنی؟ حالا چند کیلو هستی؟ این خانهتان خیلی کوچک و خفه و دلگیر است... . فرصت زندگی خود را تباه نمیکنند. در زندگی دیگران زندگی نمیکنند؛ قدر زندگی خودشان را میدانند.
مطلبی را که از قصیده غازی قصیبی در مقدمه کتاب تشنه صلح برای آستانه 70سالگی نوشتهاید، وام بگیرم که «ماذا ترید من السبعین یا رجل» و بپرسم اکنون در 70سالگی، کدام شوق به زندگی شما معنا میدهد؟ چه افقهایی برای آینده زندگی خودتان متصورید؟ و کدام برنامه و هدف، برای باقی عمر در ذهنتان پررنگتر و شایانتر است؟
زندگی عزیز است! و زندگی زیباست ای زیباپسند! به روایت فیلم طعم گیلاس عباس کیارستمی، چشیدن طعم گیلاس، شنیدن صدای کودکان در مدرسه زندگی است. خدا را شکر یکی از بهترین دبستانهای لندن درست روبهروی خانه ماست؛ یعنی درِ خانه ما و درِ مدرسه روبهروی هماند. این صدای زندگی در گوش من است. این حکمت امام علی علیهالسلام درباره سبک زندگی تکیهگاه من است: «به گونهای زندگی کن که گویی ابدی هستی و به گونهای آماده مرگ باش که گویی امروز روز آخر زندگی توست!». این خلافآمد یا پارادوکس سکه زندگی ماست. گذران من از هر جهت با نویسندگی است. خانهمان سرشار از زیبایی و طمأنینه و امید است. برای تا 80سالگیام میدانم چه باید کنم! هیج نقطه تاریک یا مبهمی در برابرم نیست. رمان «روزگار بیقراری» و «میناگریهای قرآنی» و «امام خمینی» کارهایی است که در این دهه انشاءالله تعالی با توکل و تمنای عنایت خداوند در پیشرو دارم. با تمام وجود شادمانه و شاکرم، بدون هیچ گلایه و ملالت و ملامتی!
تنهایی و مرگ برای شما چه معنایی دارد؟ در کشاکش زندگی و مرگ، امید و ناامیدی، جهل و عقل، چگونه توازن را برقرار میکنید و چگونه از این کشاکشهای هرروزه میتوان انگیزهای برای تولید و اثرگذاری و عشقورزی به جهان و انسان، پیدا کرد و تسلیم نشد؟
مرگ روی دیگر سکه زندگی است! به تعبیر فردوسی: «ز مادر همه مرگ را زادهایم» و «شکاریم یکسر همه پیش مرگ!». من به این موضوع از نوجوانی که پدربزرگم فوت کرد، تابهامروز که 56 سال میشود همیشه فکر کردهام. شهادت برادرم محسن در تیرماه سال 1360 در کردستان پنجره تازهای را به روی ما گشود. مرگ باشکوه شهادت، بسیار دلپسند و افتخارآمیز بود. در کتاب «تشنه صلح» موضوع مرگ را به عنوان موضوع اندیشه و زندگی مطرح کردهام. به نظرم باور به خداوند متعال و معاد، به مرگ هویت دیگری میبخشد. مرگ تبدیل به پرواز به فضایی بزرگتر میشود. مفهوم مرگ به زندگی تبدیل میشود. زندگی ما یک پارهخط نیست که به نقطه انهدام مرگ بینجامد؛ یک دایره است. مثل کودکی که از شکم مادر زاده میشود و در این جهان آفتاب و ماه و آسمان و ستارگان را میبیند، انسانها را میبیند. فضای زندگی اینجهانی نسبت به فضای ملکوت از نسبت بین زندگی در درون شکم مادر نسبت به این جهان هم هزاران هزار بار بزرگتر است. ما قبای زمان را میدریم و وارد فضای دهر و سرمد میشویم. در این صورت مرگ ترساننده نیست؛ دلخواهانه است. اما با این اندیشه و باور باید زندگی کرد.
وقتی ما تصویر روشنی از مرگ داشتیم، میتوانیم از زندگی هم تعریف روشنی داشته باشیم. در این صورت قرار نیست ما بین امید و ناامیدی یا جهل و علم توازن بر قرار کنیم! مسیر ما از جهل به سوی علم و به تعبیر قرآن مجید از ظلمات به سوی نور و از زندگی اینجهانی به سوی زندگی در جهانی برتر و بزرگتر است. البته برای کسانی که خداباور نباشند، مرگ تبدیل به دلهره و واهمهای فرساینده با طعمی تلخ میشود. نمیدانم چگونه زندگی میکنند.
آیا از نظر شما معنویت و دین تنها راه دفاع از اخلاق و انسانیت است یا بهجز سلاح دین، ما چیزی در جهان مدرن برای دفاع از اخلاق و انسانیت داریم؟
به نظرم با هنر و ادبیات هم میتوان از انسانیت و اخلاق دفاع کرد. البته هنر و ادبیات گاه از گوهر درخشنده ایمان مذهبی بهره میگیرد. مثل کار کارستانی که داستایفسکی در برادران کارامازوف انجام داده است یا نقاشیها و مجسمههای داوینچی و میکلآنژ و مینیاتورهای محمود فرشچیان که ما را به آسمان میبرد. البته این نکته بسیار بااهمیت است که متون دینی، متون درجه اول ادبی و هنری هم هستند. مزامیر داود و انجیل یوحنا و گاتهای زردشت، گیتا و اوستا و قرآن مجید از زمره مهمترین متون ادبی تاریخ ادبیات جهاناند. جلوهای از قرآن بر غزلیات عرشی حافظ یا مثنوی جلالالدین بلخی افتاده است. همچنان نسلها و ملتها از این سرچشمهها برای صیقلزدن اخلاق فردی و اجتماعی و ارزشهای انسانی بهره میبرند.
و در آخر فکر میکنید یا مشتاق هستید از شما به چه چیزی یاد کنند یا گفته شود؟ به تعبیر فرنگی، برند شخصی عطاءالله مهاجرانی در ذهن و یاد مردم فکر میکنید چه چیزی خواهد بود؟
امیدوارم کتابهایم توانسته باشد یا بتواند شعله کوچکی از شوق به دانستن و زندگی معنوی را در جوانان برافروخته باشد. من را اگر به تعبیر نیما یکی از رهروان بدانند، بس است:
لیک این آشیانها سراسر/ بر کف بادها اندر آیند/ رهروان اندر این راه هستند/ کاندر این غم به غم میسرایند:
او یکی نیز از رهروان بود.
و آخر دعوانا ان الحمدلله رب العالمین
لینک کوتاه:
https://www.iranporseman.ir/Fa/News/1201844/